پنج روز مانده به اول بهار از خواب بیدار شدم و توی یک لیوان کوچک یکبار مصرف که آرش از بالای کابینت آورد ادرار کردم ، نوار بیبیچک را بر طبق دستور ده ثانیه توی لیوان پر از ادرار نگه داشتم، بیبیچک را روی لبهی روشویی گذاشتم به آرش گفتم زمان بگیرد و خودم دوباره روی تخت ولو شدم. روز قبلش چند قطره خون روی دستمال کاغذی دیده بودم و با ناراحتی برای آرش تایپ کرده بودم پریود شدم. پیغامم روی صفحهی لپتاپ ظاهر شده بود و نه تنها همسرم بلکه همهی همکارانش هم خبردار شده بودند که من پریودم.اما تا آن لحظه خبری از خونریزی نشده بود چند جایی خوانده بودم که از علائم اولیهی بارداری چند قطره خونریزی و بعد قطع کامل آن است. این بود که آن روز جمعه صبح بیبیچکی که سال پیش خریده بودم از کشو در آورده و با ناامیدی توی لیوان پر از جیش فرو کرده بودم. ده ماه بود منتظر بودم و هر بار پریود انقدر سر ساعت و دقیق آمده بود که دلیلی برای استفاده از بیبیچک نبود. این بار هم هیچ امیدی نداشتم. این بود که رها کرده بودم تا آرش از روی مبل گفت ۵ دقیقه شد. از آن لحظه به بعد همه چیز را انگار خواب دیدهام. دیدن دو خط که یکی کمرنگ و دیگری پر رنگ بود . اشک و بغل و لرزش دست و پایم، تشکیک به جواب مثبت و بالا پایین کردن گوگل، بعد حاضر شدن و تا بیمارستان رفتن، آزمایش دادن، رفتن به سر قرار صبحانه با رفقا و از استرس توی توالت رستوران بیبیچک گذاشتن دوباره، دو خط ظاهر شدن و بعد جواب مثبت گرفتن از آزمایشگاه بیمارستان نیکان با عدد بتای ۱۱۴ را. آن روز که در هفتهی ششم سونوگرافی کردیم و فهمیدیم بچهمان سه میلیمتر طول دارد و قلبش تند تند میزند . آن روزی که صدای قلبش را شنیدیم و دست و پایش را دیدیم و آن روزی که زیر دستگاه سونوگرافی جلوی چشمهایم تکان خورد و جایش را کامل عوض کرد و نگذاشت دکتر بفهمد دختر است یا پسر
.یک رویای شیرین باورنکردنی