اولین بار کی دلم خواست مادر بشم؟ پونزده ساله بودم، دخترعمهم به پسرکش شیر میداد، پسرک دقیقههای طولانی زل میزد تو چشمهای مادرش و آروم آروم شیر میخورد، از همون موقع دلم میخواست این عشقو این حس بینظیرو تجربه کنم.
بیست و سه سال گذشته و دخترم کمکم موقع شیرخوردن تو چشمهام نگاه میکنه.
واقعیت اینه که چیزی که الان دارم زندگی میکنم، مدت طولانی یکی از بزرگترین آرزوهام بوده، اینه که نه بیخوابی نه خستگی در مقابل این معجزهی قشنگ توی بغلم ذرهای اهمیت نداره مخصوصا این که توی این روزهای سیاه ایران، این بچه، بوش و نفس و گرمی تنش پناه و ناجی منه و بزرگترین امید.
بیان دیدگاه