چشم و چراغ این خانه دیروز سه ماهه شد. سه ماهی که زود گذشت و سرشار از لذت بود.
اگر مراقبتهای آرش و پدر و مادرم نبود عبور از به هم ریختگی هورمونی و آن حال عجیب بعد از زایمان به این راحتی ممکن نبود، اگر روزی هزار بار دستهایشان را ببوسم باز هم کم است. همه چیز خیلی عجیب بود در حالی که به شدت از بودن جانانم خوشحال بودم، یکهو به خودم میامدم و میدیدم دارم برای این که آرش دیشب کم خوابیده و حالا باید سر کار برود هقهق گریه میکنم، اعتماد به نفسم در نگهداری بچه پایین بود، با هر دلدرد بچه هول میشدم و گریه میکردم. کمکم که هورمونها متعادلتر شدند حال من هم بهتر شد.
ماهی که گذشت ماه واکسن دو ماهگی و آن فاجعهی دردناک بعدش بود اولین مواجهه با درد بچه که مسبب آن عامل بیرونیست، دردی که تو و تصمیم تو برای جلوگیری از دردها و فاجعههای بزرگتر به بچه تحمیل میکند. پیش خودت فکر میکنی تربیت از همینجا شروع میشود احتمالا، بزرگتر هم که شد برای این که در بزرگسالی کمتر درد بکشد مجبوری روی دلت پا بگذاری و کارهایی بکنی یا نکنی که خیلی خوشایندش نیست.
در ماهی که گذشت دخترکم اولین سفر هوایی زندگیش را تجربه کرد و به شهر بابا و خانهی پدری و دیدن عمه و مامان و بابابزرگش رفت. قبل از سفر از استرس در حال مردن بودم اما همه چیز به خیر و خوشی گذشت. از گوشدرد و گریه خبری نبود و کوچک قشنگم تمام راه رفت و برگشت را خوابید.
شیراز که بودیم برای پاسپورت ازش عکاسی کردیم و عکسهایی که گرفتیم انقدر بامزه و قشنگ شد که چاپ شد و رفت روی دیوار خانهی پدربزرگ.
تند تند برایش پاسپورت گرفتیم چون سلیمانی ترور شد و تنش و احتمال جنگ بین ایران و آمریکا بالا گرفت. شبی که خبر حملهی ایران به پایگاه آمریکا در عراق آمد و خبر سقوط هواپیمای اوکراینی و بعدتر خبر سرنگون شدن هواپیما با موشک از بدترین روزهای این سه ماه بچه داری بود، ناگهان حس کردم شیرم کم شده و سینهی چپم درد میکند، و زیر انگشتانم روی سینه بافتهایی متورم است. سرچ گوگل بهم فهماند که مجاری شیری بسته شده و همهی اینها از عوارض استرس است. غریزهی مادرانه دوباره کمک کرد تا درد را تحمل کنم، حمام رفتم و انقدر سینهام را زیر آب گرم ماساژ دادم و فشار دادم و دوشیدم که شیر جمع شده در سینه تخلیه شد. از حمام که بیرون آمدم از شدت دردی که کشیده بودم ضعف کرده بودم ولی خوشبختانه کار به جاهای باریک نکشیده بود و هنوز میتوانم دخترکم را با شیر خودم تغذیه کنم.
پینوشت: آمدم وبلاگ بنویسم دیدم چیزهایی که برای سه ماهگی نوشتهام درفت مانده و پست نکردمشان.
بیان دیدگاه